«خسته ام از این جهان تنگ
کی به آرزوی خویش می رسم
می شوم گلی قشنگ»؟
غنچه پیچ خورد
تاب خورد
پیچ و تاب خورد...
گل شدو
روی شاخه دیده شد.
چند لحظه بعد
دستی آمد و
آرزوی غنچه چیده شد..
هوای چشمهایم ابری و خیس...
رها کن حرف با ایمیل و چت را
اگر زحمت ندارد،
محبت کن برایم نامه بنویس...
یک پشه ی بد
روی لپم را
با نیش خود زد
از درد نیشش
از جا پریدم
روی لپ خود
یک خال دیدم
با گریه گفتم:
ای وای مامان
افتاده اینجا
یک خال، الان
مامان به من گفت:
ای بچه ی لوس
آن پشه حتمن
کرده تورا بوس
تو آن طرف تنها.
می بینمت آهسته زیر چشم
می بینی ام آهسته زیر چشم.
نزدیک می آیم
نزدیک می آیی...
با یک سلام گرم،
گم می شود
سرمای تنهایی...
راه رفتن زیر باران
زیر باران،
با همان چتری که از تو مانده برجا
با همان چتری که عطر دست تو همراه دارد.
کاشکی
با
را
ن
ببا
ر
د....
هرچند که تاریک و طولانی ست..
یک روز فردا می رسد ازراه
در دست هایش پرچم خورشید پیدا
. یک روز صبح زود
شب می رود ناگاه...
قطره قطره می چکد
می رود بی خود هدر
کاش بابا خانه بود
تا که از این ماجرا
زود می شد با خبر
می روم تند و سریع
می گذارم کاسه ای
زیر این شیر خراب
بعد چندین ثانیه
قطره قطره می شود
کاسه ی خالی پرآب
صندلی؟
پنجره؟
کمد؟ . ..
فکر می کند
به سرنوشت تلخ خود...
یک نهال،
یک نهال تازه و جوان،
که خواب دیده است
می شود زغال...
دستم را اگر می گرفت این چمدان
بر
می
گشتم...
مثل صدها چیز دیگر
من دراین فکرم که باید
دکمه ها را دید بهتر
دکمه های رنگی و ریز
دکمه های لاغر و چاق
روی شلوار و بلوزند،
سفت و محکم مثل سنجاق
دیده ای تو دکمه را
هیچ از پایین به بالا؟
دکمه هایت را شمردی؟
چند دفعه تا به حالا؟
دکمه ها غمگین و خسته
فلبشان از غصه ها پر
بازشان کردیم و بستیم
بی سلام و بی تشکر